مرد سیگار می کشد
تو دود می بینی ، او خاطره …
ﻣﻴﻜﺸﻢ ﻣﻴﻜﺸﻲ ﻣﻴﻜﺸﺪ
ﻫﺮ ﺳﻪ ﻣﻴﻜﺸﻴﻢ ﺍﻣﺎ ﺍﻭ ﻧﺎﺯ ﺗﻮ ﺭﺍ ، ﺗﻮ ﺩﺳﺖ ﺍﺯ ﻣﻦ ﻭ ﻣﻦ …
ﺍﻫﻬﻬﻬﻬﻬﻬﻬﻬﻪ ، ﺁﻗﺎ ﻛﺎﺕ ﺑﺎﺯ فندکمو ﺟﺎ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ …
نفس میزنم و شیشه از بخار نفسم کدر میشود …
نقاشی میکشم و پاکش میکنم …
خوشم میاد و دوباره تکرار میکنم این بازی دوران کودکی را !
دارد برف میاید مثل همان روزها
اما اینجا منم با سیگاری روشن پشت پنجره تنهایی !
من عاشق نیستم
فقط وقتی حرف تو می شود دلم سیگار می خواهد …
اهل پنهان کاری نیستم …
اعتراف میکنم زمانی دل کسی را سوزانده ام
حالا سیگارها یکی یکی یکی مرا می سوزانند !
ﯾﮑﯽ ﺑﻬﻢ ﮔﻔﺖ ﺳﯿﮕﺎﺭﻭ ﺗﺮﮎ ﮐﻦ
ﮔﻔﺘﻢ ﭼﺮﺍ ؟
ﮔﻔﺖ ﺑﺮﺍﺕ ﺿﺮﺭ ﺩﺍﺭﻩ
ﮔﻔﺘﻢ ﺿﺮﺭﺵ ﺍﺯ بعضی ﺁﺩﻣﺎ ﮐﻤﺘﺮﻩ
ﺩﯾﮕﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺖ …
چند روزیست سیگار دلم را میزند
دیگر میلی ندارم به او
ولی بی انصافیست آنطور که مرا ترک کردند ترکش کنم
نخ به نخ همه ی روزهای ما
مثل سیگاری بر لب های زندگی دود می شود
وقتی سیگار پدر را کشیدم
فهمیدم او چه می کشد
سیگار را روشن میکنم و کام میگیرم
افکارم دود میشوند و سیگار تمام میشود
ته سیگار برایم میشود تهدنیا و جهان و من پرت میشوم
در بستر این کابوس که تو رفته ای …
نمیدانم جنس سیگارم خوب نیست یا جنس خاطراتم ؟
آخر بدجوری میسوزد دلم !
یادت عادت است
همین روزها ترک میکنم
مثل سیگار که ماهاست نخ آخریست که روشن میکنم
سیگار میسوزه ، کم میشه ولی تکرار میشه
من میسوزم ، کم میشم ولی دیگر تکرار نمیشم
به همان اندازه که دود سیگارم از من دورتر می شود
یاد تو به من نزدیکتر می شود …
بقال بیان داشت و گفت سیگار گران شده ، ترک نمیکنی ؟
با خودم گفتم کاش بدانی چقدر گران تمام شد تا سیگاری شدم …
میدانم اگر روزی دیگر سیگار هم نکشم
از آدمای روزگارم درد میکشم
از وقتی که نیستی ، من هر روز کنج این کافه می نشینم
و شعر داغ می نوشم و به آدمهای صامتی نگاه میکنم
که تنهاییشان را با فندکی به هم تعارف می کنند …
وقتی نفهمی کی سیگارت را روشن کردی و کی کشیدی
و کی خاموشش کردی یعنی یک جای کار می لنگد بدجور …
تلخ ترین قصه دنیاست
صبح تا شب بخندی اما شب تا صبح تنهایی سیگار بکشی
جهت اطلاع از آخرین تغییرات وب سایت نازترین در خبرنامه وبلاگ ثبت نام کنید:
نظرات شما عزیزان: